رد پای عشق

دلتنگتم ؛ برگرد

رویای ِ شورانگیز ِ تولد

.

 
رویای ِ شورانگیز ِ تولد
 
 
.
 

 

آه ای نازنین ...
آغوش بگشا امشب
چشمانم را می بندم
نیمه جانم را در آغوش ِ خیالت رها می کنم ...
تا با بوسه ی اشکین بر لبانت ... موسیقی باران را به جنون بکشانم
لمس ِ لطافت ِ نگاهت تنم را در هم می پیچد
وبرای بوسیدنت وحشی میشوم ... !
عمیق میشوم در خیالت
تا شیاری بر تن تبدارم بکشم ...
تا گُر بگیرم از لبخند ِ نگاهت
تا نرمک نرمک ٬ چشم در چشم ٬ نفس به نفس ...همنوای شب های عاشقی باشیم !
 
 
 شبهای تولد _______ م ________ ت
 
 
همکلامی در شب های عشق یادت هست ؟ با یک بوسه می گفتی
پور بهاری تولدت مبارک
و من می گفتم ٬ تمامی ِ شمع های وجودم روشن ست تا نسیمی از کوی لبهایت خاموشش کند
...
چشمانم را باز می کنم ...
هنوز
تو
نیستی ... نیامدی !
نیستی تا از تو خالی و پُر شوم
نیستی تا ترا ترا ترا ببویم، ببوسم و در تو بمیرم ...
 
و
به
تو
بگوید
 
... هدیه تو به من ! زندگی را به من برگردان
.
.
پچه فرقی می کنه یه روز به روزهای زندگیم اضافه شده یا یه روز از روزهای زندگیم کم
شده مهم اینه که ناخواسته میآییم و ناخواسته میریم..و بودن ِ ما در پرانتز ِ (آغاز و پایان )
با سرنوشت ِ از پیش تعیین شده هدایت میشویم .. آیا این مسئله جای تبریک داره ...؟
 
 
فصل ِ تولد ِ من از راه رسید ...نمیایی ؟
فصل کوچ ِ تو گذشت ...من کی بیایم ؟
 
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: دو شنبه 13 / 3 / 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد

 

بهاری ترین رویای من

عجیب هوایت در سرم پیچیده !

امشب

یک دقیقه بیشتر کشمکش ِسنگینی ِ سکوت و اشک های بی اراده را احساس کردم

یک دقیقه بیشتر در عمق ِشب به اسفناکی ِ داستان نیمه تمام ِمن و تو ... گریستم

یک دقیقه بیشتر برای نوشتن از عشق ِتو قیام کردم ...

یک دقیقه بیشتر طعم ِشور ِدلتنگی را مزه کردم ....

یک دقیقه بیشتر نامت گل واژه ی دعایم بود ...

و

چه تلخ بود دقیقه ی کشدار و مریضی که برای داشتنت پر پر میزد

....

آه ای تنها رویای دقیقه های سردم

یک دم

فقط یک دم

ترا می خواستم

تا دیوانه وار به چشمانت خیره شوم

تا چشمان کهربائیت ... دیوانگی هایم را رام کند ...

آه ...

دلم برای غربت چشمانت .... بی تاب ست

تا

شور ... صبر را به سرای بی ستونم تحمیل کنم ...

امان از دقیقه ای که حقیقت ِ محض ِترا نداشتن بود ...

امشب شانه به شانه ی دلتنگی ... معجزه ی بودنت را تمنا کردم ...

سلام زمستان !

نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بر رو ی سنگ قبرت می نویسم......

بر رو ی سنگ قبرت می نویسم......



یه فرشته، لب دریا، مثل رویا، وای چه زیبا



یه فرشته، پاک و معصوم، وای چه آروم



انگاری، همین الان ،اومده دنیا


یه تولد، لب ساحل، یه تبسم، از ته دل




یه آدم که دیگه نیست تنهای تنها




یه فرشته که با گریه هاش نوشته




همه ی فرشته های گمشده پیدا بشن دنیا بهشته........

نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتی که .... (1)

وقتی تو خودت گیر می کنی

وقتی همه چیز برات میشه یه سوال !


وقتی توی تکرار صحنه ها اسیر میشی

وقتی اونقدر خسته میشی که حتی از فکر کردن به فکر کردن هم بیزار میشی

وقتی کسی نیست که بفهمه چی میگی

وقتی مطمئنی ! اونی که امروز می آد فردا میره ..


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رفتی دارم دق میكنم

رفتی دارم دق میكنم

نیستی دارم می پوسم

عكساتو من یكی یكی

ور میدارم می بوسم

یه عالمه گل سر خاکت می آرم

همه رو پرپر میكنم

هرشب دیگه همین جوری با تنهایی سر می كنم

تموم اشكام هدیه ی نبودنت كنار من

نمی دونی چی میگذره به قلب بی قرار من

وای كه چقدرسخته برام ثانیه ها بدون تو

دلم می خواد زنده بودی باز ببینم چشای مهربونتو

نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش زنده بودی

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن


ولی کاش زنده بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


کاش زنده بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اندکی فکر کن ...

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتی که ....(3)

وقتی که قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌
اشک هایمان ‌را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌
و
بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشكند ...


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتی که ..... (2)

وقتي كه خاكم مي كنن..
بهش بگين پيشم نياد..
بگيد كه رفت مسافرت ..
بگين شماره اي نداد..
يه جور بگين...
كه آخرش از حرفهاتون هل نكنه...


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بعد از رفتنت

گر تو بودی

همه ی رنگها نوازشم می کردند...

مارال ها در این صحرا همبازی ا م بودند...

کوه ها حامی ام بودند...

زمین ..هر شبانگاه.. گاهواره ام بود
تا در آغوش خود بخواباند...

بوسه ی سپیده ی هر صبح را بر گونه ام لمس می کردم


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام فاحشه!

میدانم در کسوت ِ مردان ِ آبرومند، اندیشیدن به تو ، و گفتن از تو ننگ است !

اما میخواهم برایت بنویسم . سلام فاحشه ...



شنیده ام، تن می فروشی، چه گناه کبیره ای… میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام !


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من زنم و تو مرد بمان !

من زنم…

بی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی!

او خواست که من زن باشم…

که بدوش بکشم بار تو را که مردی

و برویت نیاورم که از تو قویترم…


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حرف های سر بسته ی یک زن و مرد ایرانی !

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود


 


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم به حال عشق می سوزد !

می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق.
بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟
آثار عشق در کجای زندگیت است؟

دلم به حال عشق می سوزد
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟
مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دروغ

باز هم چشمان من
رنگ بی خوابی شده
باز قلبم شعله ی
عشق و بی تابی شده
باز بر بام شبم
ماه مهتابی شده


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: یک شنبه 2 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر عجیبه !!!

 

 

 

 

چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره

 

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: یک شنبه 2 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بـا تـوام ای سهــــــراب

بـا تـوام ای سهــــــراب
ای بـه پـاکــی چــون آب
یـادتـه بهـم گفتـــی
تـا شقـــــایـق هسـت زندگــــــی بـایـد کــرد ؟!
سهـــراب نیستــی ببینــی کـه شقـــایـق هـم مــــرد


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: یک شنبه 2 / 10 / 1390برچسب:بـا تـوام ای سهــــــراب, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قطعه ی گمشده !





آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،
هیچ آدمی را نمی توان یافت كه قطعه خود را جستجو نكند
فقط نوع قطعه هاست كه فرق می كند،
یكی به دنبال دوستی است
دیگری در پی عشق؛
یكی مراد می جوید و یكی مرید
یكی همراه می خواهد و دیگری شریك زندگی،
یكی هم قطعه ای اسباب بازی


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: یک شنبه 1 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بیـخودی خنـدیدیـم ...

بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم

بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم

و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست

ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!

بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود

ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم

ما حقیقت ها را
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم ؟!

نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: یک شنبه 1 / 10 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به سلامتی_...

*به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :
اون رفیــــــــــــــــــــــ ــق منه .......
وقتی باختم گفت : من رفیــــــــــــــــــــــ ـــــقتم ......


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: چهار شنبه 25 / 7 / 1390برچسب: به سلامتی_,,,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امروز، امروز است ...

 

امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن


 


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: جمعه 13 / 7 / 1390برچسب:امروز, امروز است ,,,, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مردم چه می گویند ؟!

می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...


ادامه مطلب
نویسنده: مجتبی ׀ تاریخ: جمعه 13 / 7 / 1390برچسب: مردم چه می گویند ؟!, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

درباره من: با سلام ، مجتبی هستم و از اين كه اين وبلاگ رو براي ديدن و خواندن مطالب مورد توجه قرار دادين متشكرم. لذا اميدوارم با درج نظرات خود ، در پيشرفت هر چه بيشتر اين وبلاگ اين حقير رو ياري بفرمائيد. با سپاس از شما دوستان گرامي. maha59_2010@hotmail.com


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , mojtaba1.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM